تمام اسباب و اثاثیه منزل یک فرمانده
مذهبی ، فرهنگی و اجتماعي ، سیاسی
به وبلاگ من خوش آمدید

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 82
بازدید دیروز : 24
بازدید هفته : 235
بازدید ماه : 1302
بازدید کل : 83211
تعداد مطالب : 121
تعداد نظرات : 4
تعداد آنلاین : 1

//Ashoora.ir|Moharam Ends مهدویت امام زمان (عج)

آمار مطالب

کل مطالب : 121
کل نظرات : 4

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 82
باردید دیروز : 24
بازدید هفته : 235
بازدید ماه : 1302
بازدید سال : 25962
بازدید کلی : 83211
تمام اسباب و اثاثیه منزل یک فرمانده

 

 

 

به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت فارس (باشگاه توانا)، تجمل‌گرایی یکی از بن‌بست‌ها برای تعالی روح انسان است که متأسفانه برخی مردم در گیر و دار آن گرفتار شده‌اند؛ لذا باید برای رهایی از این گیر و دار پرواز را آموخت، راحت پرواز کردن را.

در ادامه مطلبی را می‌خوانیم از فرمانده‌ای که قرار بود به همراه خانواده برای اجرای عملیات، از جنوب به غرب کشور عزیمت کند.

                                                          ***

اواسط اردیبهشت 1362 لشکر 27 از دوکوهه به غرب کشور عزیمت کرد و در منطقه‌ای به نام قلاجه؛ حدفاصل اسلام‌آباد غرب و ایلام مستقر شد.

«محمد جوانبخت» از مسئولان واحد اطلاعات عملیات لشکر 27 می‌گوید: «اردیبهشت سال 1362 بود. عده زیادی از بچه‌های واحد اطلاعات عملیات لشکر 27 محمد رسول‌الله (ص) راهی پادگان دوکوهه شدند تا بار و بنه‌شان را به سرپل ذهاب منتقل کنند. ما 15 اردیبهشت حرکت کردیم. من بودم و مجید زادبود و سعید قاسمی و محمد مرادی؛ که گروه پیشتاز بودیم. یک راست از تهران به سرپل رفتیم. وسایل و بچه‌ها را سه کامیون و چند تویوتا و یک اتوبوس آوردند. بچه‌های قدیمی را در پادگان ابوذر دیدیم و آنها را در جریان مأموریت جدیدمان قرار دادیم. با هماهنگی آنها مدرسه‌ای را ـ که در گوشه شهر واقع بود ـ به عنوان قرارگاه گرفتیم. بلافاصله به خط مقدم رفتیم و جبهه دشمن را در قصرشیرین بررسی کردیم.

مجید زادبود از سال‌ها قبل، با منطقه آشنا بود. اطلاعات اولیه را حین گشت‌زنی و دیده‌بانی به دست آوردیم. بعد روی عکس‌های هوایی، گزارش‌های قدیمی، دیده‌ها و شنیده‌ها و نقشه‌ها و کروکی‌ها متمرکز شدیم. ارتفاعات آق‌داغ، مدنظر فرماندهان بود.

صبح زود هفدهم اردیبهشت، عباس کریمی و علی‌اکبر حاجی‌پور به مقر آمدند. همراه مجید زادبود و تعدادی از سرتیم‌های واحد اطلاعات عملیات لشکر 27 به طرف جبهه قصرشیرین حرکت کردیم. جاده قصر زیر دید مستقیم آق‌داغ قرار داشت. عراقی‌ها می‌کوبیدند. چند بار اهم اطراف ما را کوبیدند. بعید نبود مورد هدف قرار گیریم. خمپاره‌ها، جاده را شخم می‌زدند و خاک و سنگ را روی ماشین‌ها می‌پاشیدند. به خطر روبه‌روی آق‌داغ رسیدیم و به طرف کمین‌های آق‌داغ دوربین کشیدیم».

                                                        ***

محرّم قاسمی، از نیروهای واحد اطلاعات عملیات لشکر 27 چگونگی استقرار در محل جدید را این‌گونه تشریح می‌کند: «بهار سال 1362 بود که با آفتاب داغ جوب خداحافظی کردیم و روانه غرب و شمال غرب شدیم. گرمای منطقه جدید، هر چه بود، به پای گرمای جنوب نمی‌رسید. در شهر سرپل‌ذهاب مستقر شدیم. بلافاصله کارمان را شروع کردیم. غرب دشت ذهاب، محدوده شناسایی ما محسوب می‌شد. از دیدگاه باغ کوه به ارتفاعات بیشگان، تیله‌کوه، شاخ شوالدری و تنگه‌های بی‌شمار بین ارتفاعات دوربین می‌کشیدیم و از دور و نزدیک، وضعیت موجود را بررسی می‌کردیم.

مدتی نگذشته بود که محدوده شناسایی ما از دشت ذهاب به سمت ارتفاعات و راه‌های صعب‌العبور تغییر کرد. همراه حاج‌همت، عباس کریمی و سعید قاسمی و عده‌ای دیگر از فرماندهان و بچه‌های سپاه جوانرود و نیروهای کُرد طرفدار ما (قیاده‌ها) از مقر شیخ سله به سمت ارتفاع شاخ شمیران حرکت کردیم. می‌خواستیم از دیدگاه شاخ شمیران، کل منطقه را دید بزنیم تا به ارتفاعات همجوار سد دربندیخان توجیه شویم. این سد، موضوع اصلی کوچ ما بود. اگر می‌توانستیم راهکارهای مناسبی مهیا کنیم، تا خود سد دربندیخان پیش می‌رفتیم و ضربه مهلکی به پیکر عراق می‌زدیم».

                                                          ***

با استقرار نیروهای لشکر 27 در اسلام‌آباد غرب، تعدادی از فرماندهان و از جمله عباس کریمی خانواده‌هایشان را هم از جنوب به غرب انتقال دادند. سیدرضا حسینی از هم‌رزمان عباس کریمی می‌گوید: «لشکر آمده بود غرب. تازه اردوگاه فلاجه برپا شده بود. اردوگاهی در لابه‌لای کوه‌های اسلام‌آباد غرب و ایلام. حاج‌عباس کریمی؛ فرمانده تیپ دو سلمان بود. یک روز برای حضور در جلسه‌ای رفته بودم سپاه شهرستان کنگاور. کارم که تمام شد، دیر وقت بود، راه افتادم سمت کرمانشاه. در جایی بین شهرستان صحنه و کرمانشاه دیدم یک ماشین پیکان کنار جاده ایستاده و یک نفر دست تکان می‌دهد. به راننده گفتم بایستد تا کمکش کنیم. می‌خواست بفهماند که ماشینش دچار مشکلی شده است. نزدیک که شدیم، زیر نور چراغ ماشین، حاج عباس را شناختم. نگه داشتیم و پیاده شدیم. عباس بود و خانمش، و راننده‌اش قاسم صادقی. ماشین خراب شده بود. پس از کمی صحبت کردن، متوجه شدم که عباس در حال اثاث‌کشی است. تمام وسایل زندگی‌اش، در صندوق عقب پیکان بود! هر کاری کردیم، ماشین راه نیفتاد. آن را بکسل کردیم و راه افتادیم طرف کرمانشاه. صبح رسیدیم. لشکر در پادگان الله‌اکبر، برای فرماندهان خود چند باب منزل مسکونی گرفته بود. یکی از خانه‌ها منزل حاج عباس بود و بغل‌دستی‌اش در اختیار خانواده حاج همت. بک بار رفتم منزلش، نصف یک اتاق فرش شده و نصفه دیگرش خالی بود. یک تکه موکت، فرش اتاق بود! تمام وسایل زندگی حاج‌عباس، خلاصه شده بود در یک تکه موکت، پتو، قابلمه، بشقاب و چند قاشق. انگار او همیشه مسافر بود».

عباس آرام بود و آرامش داشت. او این روحیه را هر جایی هم که می‌رفت، انتقال می‌داد. در جبهه مرد جنگ بود و در خانه، مرد زندگی.

منبع.farsnews.com


تعداد بازدید از این مطلب: 1057
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:



عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود